نامه دریافتی از ایران
م - ر
من یک جوان ایرانی بهایی هستم. جوانی که به ایرانی بودنش افتخار می کند ، به هموطنان خود صمیمانه عشق می ورزد و در راه خدمت به آنان از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند.
اما در زندگی خود شاهد این بوده ام که " بهایی بودن " و "خدمت کردن" به همان اندازه که برای من با ارزش است باعث بروز مشکلاتی از طرف حکومت می شود.
هنگام امتحانات سوم دبیرستانم بود که ماموران اطلاعات به خانه ی ما آمدند و پدرم را بردند. جرم او تنها یک چیز بود: بهایی بودن! ...همه گفتند از ایران بروید. ما ماندیم و نا امید نشدیم...
دقیقا" یک سال بعد در امتحانات پایان ترم پیش دانشگاهیم ، خانواده ی ما واقعه ی مشابهی را تجربه کرد. این بار دستگیر شگان من و خواهر بیست و دو ساله ام بودیم که همراه تعدادی از دوستانمان برنامه ای را با مجوز شورای شهر شیراز برای پیشرفت اجتماعی و اخلاقی کودکان مناطق محروم شروع کرده بودیم. شب اول دوستان غیر بهاییمان آزاد شدند و ما 54 جوان بهایی به مدت یک هفته در زندان به سر بردیم و نتیجه گرفتیم که جرم ما هم همان یک چیز است : بهایی بودن!
... همه گفتند از ایران بروید. ما ماندیم و نا امید نشدیم...
بعد از آزادی در کنکور شرکت کردم. برای اولین بار بود که بعد از انقلاب فرهنگی به جوانان بهایی اجازه ی ورود به دانشگاه ها دادند و من نیز به شهری دور برای شرکت در دانشگاه نقل مکان کردم. ترم یک را با موفقیت به پایان رساندم. اما هنگام ثبت نام ترم دو بنا به نامه ی شورای انقلاب فرهنگی و بدون حکم اخراجی مرا اخراج کردند! این عمل در مورد بسیاری از جوانان بهایی اجرا شد و این حق تنها به یک دلیل از آنها گرفته شد: بهایی بودن! ... همه گفتند از ایران بروید ما ماندیم و نا امید نشدیم...
در کنکور امسال شرکت کردم اما این بار دولت سیاست جدیدی اتخاذ کرده بود. و نتایج جوانان بهایی را اعلام نکرد و علت را نقص پرونده ذکر نموده به تظلم خواهی های آنها پاسخی نداد... همه گفتند از ایران بروید. ما ماندیم و نا امید نشدیم...
ایران کشور عزیزمان است. به آن عشق می ورزیم و برای سعادت و بلندی نامش می کوشیم .
بگذارید همه بگویند از ایران بروید. ما می مانیم و نا امید نمی شویم
Close Print