چشم و دلتان روشن درشرم الشیخ !
در25 سال اخیرهیچگاه دشمن را چنین به خود نزدیک ندیده بودم!
پانزدهمين اجلاس وزيران خارجه و سران كشورهاي عضو جنبش غيرمتعهدها در شرم الشيخ واقع در كرانه درياي سرخ درتاریخ 23 تیرماه 1388 آغازبه كار كرد.
ما نیز بمناسبت  ماه عسل دخترمان و دامادمان  سفری را به شرم الشیخ رزرو کرده بودیم و ازحدود چهارماه قبل از این تاریخ ، بلیطمان را به قیمت خیلی ارزان از لندن خریداری کرده بودیم. ( عروس و داماد مایل بودند درسفرشان خانواده و دوستانشان همراه باشند از اینرو ما نیز همراه شدیم ).
بالاخره روزموعود ، دوروزپس ازعروسی دخترمان فرا رسید وما به سمت شرم الشیخ درکشور مصر پروازکردیم.
به  تاریخ 2009.07.13  مصادف با 22 تیرماه 1388 ساعت 23.30 وارد محل درب ورودی هتل Continental Reef Garden. شدیم هنوزدقایقی بطول نکشیده بود که متوجه شدیم که یک تاکسی سیاه رنگ  با آرم پرچم جمهوری اسلامی وارد محل هتل شد. بچه ها به من اشاره کردند و گفتند اینها مثل اینکه مقامات جمهوری اسلامی هستند اینها اینجا چه میکنند؟ !!!
ما گفتیم حتما مقامات وزارت خارجه ایران و اطلاعاتی ها هستند که دراینجا جلسه دارند ، با کمی دقت متوجه شدیم که پرچم چند کشور ازجمله مراکش ؛ پورتریکو ؛ ونزوئلا ؛ کوبا ، ایران ؛ عربستان سعودی و پرچم سازمان ملل متحد نیز درمقابل درب ورودی هتل به اهتزاز در آمده است. به همان هتلی که ما وارد شدیم آنها نیز وارد شدند آنگاه متوجه شدیم که آنان نیز در همان هتل اقامت دارند و از قضا آقای منوچهر متکی نیزدرهمان هتل تشریف دارند . بچه ها کمی ناراحت شدند و اه و اوه ها شروع شد. من با خود فکرکردم که خدای من این چه قرابت زمانی است که ما در چنین سفر زیبائی  که ماه عسل یگانه دخترمان است، این قاتلان حرفه ای را باید به خود چنین نزدیک ببینیم در آن لحظه از هرزمان بیشترحس نزدیکی با هموطنانم در ایران درما تقویت شد . حسی که مخلوطی ازنفرت به نظام  اسلامی و عشق به میهن بود. چهره های آنان بسیار شبیه قاتلان حرفه ای و تروریستها ( انصار حزب الله ) بود. باور کنید تنها دو نفر از آنان شبیه ایرانیها بود ند. آنها چند مرد بودند بهمراه یک زن چادر بسر که فکر کنم همسر آقای متکی بود ، طفلک ازترس مردهای همراه ، بشدت خود را درپرده سیاهی پیچیده بود.
نمیدانم چرا از دیدن چهره آنها انسان دچار هول و اضطراب میشد ، مخصوصا نگاه هرز آنان به دختران و زنان که لباس تابستانی و بازبتن داشتند. با خود اندیشیدم بیچاره ملت ایران که اینها را هرروزتلویزیون میبینند البته اخیرا خوشبختانه مردم صدا و سیما را درابعاد وسیعی تحریم کرده اند . به خود گفتم درود بر شجاعت ملت ایران که با وجود این جانیان جرات میکند و به خیابانها می آید و فریاد سرمیدهند مرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر خامنه ای...

یکروز گذشت و ما متوجه شدیم که اتاق چند تا از آقایان در طبقه ی بالای ماست. روزدوم دامادم درزیر دالان وقتی در حال عبور بوده میشنود که یکی ازآنها که با مبیل خود صحبت میکرده به طرف مقابلش میگفته که  " مثل اینکه در این دوران شلوغی یک سری تلفن و اس ام اس ازتلفن ایشون ردو بدل شده ، حتما چکش کنید ".
 دامادم که اینرا شنیده بود میگفت این بیچاره هرکه باشد حالا باباش روبرای چهارتا اس ام اس در میارن و جالب اینجاست که اینها حتی بهم نیزاعتماد ندارند.
جدا احمدی نژاد خجالت نمیکشد که مقامات او اینچنین ترسناک و جلاد و ظالم بنظرمیایند. اینها چگونه خدمتگزارانی هستند ؟ آنها بیشتر به حیوانات  وحشی جنگلی شبیه بودند !
روزی دیگر مردان همراه ما که همسرو داماد و همسردوستمان بودند در دریا ی جلوی هتل شنا میکردند که به ناگهان آقایان نیز به آنجا می آیند و شلوارهای رسمی خود را ازپا درمی آورند و با شورتهای مامان دوزشان بدون مایو می روند در آب دریا که شنا کنند و این صحنه هم خنده دار و هم برای ایرانیان آبروبر بود که مقامات آنان هنوز فرهنگ شنا کردن و آداب آن را نمیدانند و در آن هتل زیبا نزد آن همه مهمان خارجی زره ای شرم و حیا نکردند و به آن شکل نامناسب به آب تنی پرداختند ؛ بعد از آنهم به استخر رفتند و با همان شورتهای مامان دوز، انگار که به خزانه رفته اند درمقابل زنان و مردان مایو بتن و بدون حجاب اسلامی مانور دادند. مصری ها هم از دیدن این صحنه حیران شده بودند، ما چنین رفتاری را از مصریان که مسلمانان دو آتشه هم بودند ندیدیم ؛ آنها حتی زنان محجبه شان نیزبا مایوی اسلامی وارد آب میشدند.   
یکی از مقامات سعی کرده  بود توی آب با گروه ما ارتباط برقرار کند و به آنها بگوید که من نیز ایرانی هستیم ولی بچه ها بشدت بی محلش کرده بودند و گفته بودند بهتر است که ما از آب بیرون رویم چون برخی آمدند و آب را کثیف کردند.
 بار دیگر ما در لابی هتل ایستاده بودیم و من آنشب لباس سبز به تن داشتم ، بچه ها با صدای بلند به هم گفتند بچه ها بریم امشب جشن پیروزی سبزها ست و این هم یک طعنه بود به آقایان!
یک شب دیگه رفته بودیم مرکز شهر، آنجا پربود از حجله ها و بارها و رستورانهای پر زرق و برق با رقص عربی و انواع و اقسام سرگرمیها ، برای ما وجود این مراکز عادی بود و در یک حجله نشستن و شامی خوردن و شرابی نوشیدن و احیانا قلیانی کشیدن امری پذیرفته شده بود ولی قاعدتا برای اینها که همه اینگونه تفریحات را لحو و لعب میدانند !!! و البته برای مردم ایران حرام کرده اند، چرخیدن در این مراکز و فیلمبرداری کردن از زنان با لبا سهای دکلته چه معنی میتوانست داشته باشد بجز اینکه این تفریحات لذت بخش است و آنها به استقبال آن میرفتند و جا لب آنجا که برای ضبط این خاطره  ها و صحنه ها فیلمبرداری هم میکردند . البته ما میدانیم که اینها برای ملت ایران حرام است ومقامات جمهوری اسلامی که جزء ملت نیستند و بدرستی که نیستند!
در گشت وگذار توریستی که در قاهره داشتیم گاید ما را به مسجد الرفاعه محل آرامگاه  محمد رضا شاه پهلوی برد بسیارغم انگیزبود این آرامگاه میتوانست امروز بخشی از تاریخ کشورمان باشد و همچون لنین و استا لین در شوروی سابق و شاهان مصرو یونان و چاوشسکی دررومانی ... مقبره شان درخاک کشورخود باشد و به تاریخ کشورشان تعلق داشته باشند. امروز توریستها بجای آنکه در مصراز آرامگاه شاه دیدار کنند می بایست در ایران از آن دیدن میکردند. وقتی در قاهره به مسجد الرفاه رفتیم ، راهنما به ما گفت این آرامگاه  میتوانست  یکی ازمراکز تاریخی کشور شما باشد اما این افتخار نصیب ما مصری ها شد ، شاه به ملت مصر بسیار کمک کرد و برای ما مصری ها بسیارقابل احترام است.

براستی که این رژیم تنفربرانگیزاست. من ازخودم پرسیدم براستی ویکتوریا اگر تو امکانش را داشتی با اینها چه میکردی ؟ حسی به من میگفت همه را بدریا میریختم اما عقلم به من میگفت خیر، آنها ابتدا باید در یک دادگاه عادلانه مورد بازخواست و بازپرسی قرار بگیرند و سپس با تفهیم جرم به حبس ابد محکوم شوند. زندانهای آنان میبایست نزدیک به زمینهای بایربنا شود  که آنان را برای شخم زدن زمینها ی بایر بدون تراکتور؛ با گاو آهن مجبور به کار کنند. ما اعدام و تبعید را حتی برای دشمنان خود نیزنمیخواهیم !
 

ویکتوریا آزاد
30 تیر 1388
www.victoriaazad.com