ویکتوریا آزاد

بار دیگر دفتر ماجرای حملهء نظامی باز شد و ده ها مقاله و اظهار نظر در خصوص رد و یا قبول این پدیده بروز کرد. نگارندهء این مقاله، متأثر از این فضا، تصمیم گرفت که ـ با باور به تأثیرگذاری ادامهء  مبارزه سیاسی غیرخشونت آمیز ـ به این موضوع از منظر دیگری بپردازد. و آن منظر نوع گفتمان و فرهنگ گفتگوئی است که در میان ایرانیان ملقب به نام اپوزیسیون و یا پوزیسیون جاری است.
در روزهای اخیر شاهد ایمیل پراکنی ها و مقالات و بیانیه هائی بودیم که مرا عمیقاً به این فکر فرو برده اند که با این بضاعت فکری و فقر فرهنگی براستی چه کسانی سرنوشت آیندهء ما را رقم خواهند زد؟ آنان که تنها به دلیل اختلاف نظر حاضرند یکدیگر را خرد و بی ارزش کنند آیا قابلیت پس زدن اهرم های قدرت استبداد اسلامی را در کشور من دارا هستند؟ آیا خود بخشی از این زنجیرهء استبداد نیستند؟ انسان هائی که نام های آکادمیک و عناوین سیاسی گوناگونی را نیز حمل می کنند و اتفاقاً در کشورهای دموکراتیک نیز اقامت دارند چرا اينگونه با مخالفین خود رفتار می کنند؟
نقد بی تعارف من نه از جنس آن است که همه را نفی کند و به منزه طلبی روی آورد؛ بلکه از جنس نقد یک آسیب شناس است که بدنبال کشف آفت ها و حقیقت است. متأسفانه در این میان بیش از بیش می بینم که افرادی آنچنان دچار فرقه گرائی و خودشیفتگی نظری شده اند که جایگاه و حد خود را فراموش می کنند و آگاهانه و یا شاید غیر آگاهانه موجب بروز نزاع های بی فایده ای می شوند که هم انرژی خود و هم انرژی دیگران را تلف می کند و ما را از اصل ماجرا بدور می سازد. روزها و سال های گذشته برای من سرشار از آموزش و درس های فراوان بوده است و در نبرد بین دو فرهنگ ـ یکی فرهنگ کشور میزبان که در آنجا زندگی می کنم، سوئد، و یکی فرهنگ کشورم ایران که حاکمان آن مرا تبعید کردند. از خود می پرسم ما که هستیم و در کجای این جهان ایستاده ایم؟ بسیاری از ما که در این چند روز گذشته اظهار نظر کرده ایم و خود از همین کشورهای میزبان دموکراتیک می آئیم از دموکراسی چه آموخته ايم؟ صد افسوس که نرود میخ آهنین در سنگ...
پرسش از موافقت و یا مخالفت با حملهء نظامی (حال، به تعبیر برخی، حملهء نظامی به کشور ما و یا، به تعبیر برخی دیگر، حملهء نظامی به رژیم ایران) پرسش بی موردی نیست. واقعیت این است که این مسئله به شکل جدی می تواند مطرح باشد و یکی از گزینه های امریکا و دولت آقای اوباماست و همواره تأکید می شود که این گزینه بر روی میز است! اما نحوهء برخورد ما با این موضوع  به خود ما بر می گردد و نه به امپریاليسم امریکا و یا دولت اسرائیل. در این روزها شاهد برخورد های مختلفی از طرف نیروهای اپوزیسیون، و یا پوزیسیون های اپوزیسیون شده، با مسئلهء جنگ بوده ایم که نگارنده برجسته ترین آنها را برمی شمارد:
الف ـ  جنگ نه؛ در صورت بروز چنین سناریویی این امپریالیسم جهانی بسرکردگی امریکا و متحدین او اسرائیل و ناتو هستند که مسئولیت چنین حمله ای را بعهده خواهند داشت.
ب ـ  نه جمهوری اسلامی و نه جنگ؛ در صورت بروز هر برخورد نظامی، مسئولیت اصلی این اتفاق بر عهدهء جمهوری اسلامی است. لذا ما در جبهه حاکمان ج.ا. قرار نخواهیم گرفت.
پ ـ  جنگ نه؛ جمهوری اسلامی آری؛ برخی از طرفداران این نظریه با دوروئی و ظرافت سیاسی خاصی این را رک و پوست کنده  نمی گویند اما در عمل این سیاست را با طرح نظریات التقاطی و تخریب و ترور شخصیت ها و عدم طرح «نه به نظام» پیش می برند (افراد و جریاناتی که در بقای ج.ا. منافع دارند).
ت ـ جنگ نه، جمهوری اسلامی نه (ادعا می کنند که "در صورت بروز حملهء نظامی، به همراه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی از کشور خود دفاع خواهند کرد" که این نیز به نوبهء خود نوع دیگر جنگ طلبی است).
ث ـ جنگ آری؛ چرا که جمهوری اسلامی زبان زور را بهتر می فهمد، و از آنجا که خود او زورگوست و مردم توانائی زورآزمائی با او را ندارند لذا با تزریق نیروی فشار وارادتی قال قضیه را باید خواند و مردم را از این فلاکت رهانید (راحت طلبی و زیاده خواهی بدون زحمت).
ج ـ  جنگ آری: با کوبیدن پایگاه ها و ستادهای سرکوب حکومت اسلامی و برداشتن سقف سرکوب و ترس و تهدید و، در نتیجه، با خيزش مردم ایران و سرنگونی رژیم ضد ایرانی و ضد انسانی بدست آنان است که می توان شاهد استقرار آرامش و صلح و ثبات در منطقه و جهان بود. (غیر کارشناسانه و عجولانه).
چ ـ  کمک نظامی خارجی آری اما در صورت  حضور مردم در صحنه و در صورت بالا بودن میزان سرکوب و عدم تمکین رژیم به ارادهء ملت ایران. (معقولانه).
همانطور که می بینیم، در خصوص برخورد نظامی از طرف قدرت های خارجی نظرات گوناگونی وجود دارد ولی بروز این نظرات در برخی موارد از فرهنگ عدم تحمل و ترور شخصیت ها و نزاع توأم با خشونت نشان دارد؛ یعنی آنهائی که فکر می کنند از منظر خشونت ستیزی با جنگ مخالفند خود خشن ترین شیوه برخورد را به نمایش می گذارند و با خشن ترین شیوه نظرات خود را بر دیگران تحمیل می کنند. تو گوئی حقیقت در انحصار آنان است و بس. در اين زمينه نگاهی به برخوردی که آقای صمدی، که صاحب مدرک دکترا نیز هستند و ریاست دانشگاه امریکایی گلوبال را هم بعهده دارند بياندازیم: ایشان تیتر دکترای افتخاری آقای علی میرفطروس را که از این دانشگاه اخذ کرده بودند باطل اعلام کرده و، به اصطلاح، ایشان را بابت نظر سیاسی شان مبنی بر اظهار موافقت با جنگ تنبیه می کند. به چنین برخوردی تنها می توانم نمره ردّی کامل بدهم و بگویم آقای صمدی شما مدرک دکتراتان را ازکدام دانشگاه دریافت کردید و به شما در آنجا چه آموختند؟ این بود فرهنگ مدارا و تولرانس؟ این است معنی دموکراسی و آزادی؟ این است معنی احترام به نظر دیگراندیش؟ امیدوارم آن روز نرسد که شما مؤسس دانشگاهی در کشور فلک زدهء ما باشید! با آنکه شما را نمی شناسم و هرگز نامتان را نیز نشنیده بودم ولی بعنوان یک ایرانی از رفتار زشت شما شرمسارم؛ نه از آن رو که دکتر میرفطروس نیازی به آن دکترای افتخاری داشت، که هرگز ندارد، بلکه از اینرو که شما در مقام یک آکادمیسين با وجود زندگی در یک کشور دموکراتیک همسطح همين رژیم ج.ا. رفتار کردید و استاد میرفطروس را همچون دانشجویان دانشگاه های ایران ستاره دار نمودید. باعث تاسف است. اینرا بدانید که من با نظر استاد عالیقدر آقای علی میرفطروس مبنی بر حمایت از جنگ علیه جمهوری اسلامی صد در صد مخالفم و برخورد ایشان را بسیار ضرب العجلی و غیر کارشناسی ارزیابی می کنم؛ اما حق ایشان را برای بیان نظرش محترم می شمارم و با ایشان برخورد نظری وچالش فکری می کنم. مگر می توان چنین انسان فرهیخته ای را که تاریخ نویسی ایران مرهون اوست این چنین نامهربان و غیرمسولانه از جبههء فرهیختگان ایران راند؟! و تازه این حق هر ایرانی است که بگوید سرنوشت کشور خودرا چگونه ارزیابی میکند و چه چیز را به صلاح کشورش می داند.
حزن انگیز است که سال هاست شاهد این هستيم که آقایان به اصطلاح روشنفکر و حتی رسانه های ایرانی چگونه با سیاست های حذفی و خشن خود جنگ طلبان کوچکی هستند که دست هیتلر را نیز از پشت می بندند.
بدیهی است که من اشراف کامل دارم که در یک چالش نظری نمی بایست تعارف کرد و یا مسائل را رمانتیزه کرد؛ اما چالش نظری را با چالش نظری باید پاسخ گفت و نه با حذف نظر و یا خصومت ورزی! حقیقت در انحصار هیچ کس نیست!
در روزهای اخیر برخی از دوستانی که در خصوص مخالفت با جنگ مقاله نوشتند موافقین با جنگ را  "بی شرم"، "بدخواه" و "پلید" نامیدند. و من اتفاقاً هر دو نوع مقاله را (یعنی مقالهء آقای میرفطروس بعنوان طرفدار جنگ، و مقالهء آقای فانی یزدی، بعنوان مخالف جنگ) را در سایتم درج کرده ام و تصور هم نمی کنم که آقای میرفطروس و  آقای یزدی، هیچیک، بیشرم و یا پلید و یا بدخواه باشند؛ هر چند که آقای فانی یزدی چنین تصوری را در مورد  آقای میرفطروس (که دلش از مو نازکتر، و قلب اش، همچون قلب یک کودک، مهربان و خیرخواه است) پیدا کرده بودند. دشمنی آقای فانی یزدی با آقای میرفطروس  تنها یک دلیل دارد و آن موافقت آقای میرفطروس است با جنگ؛ آن هم، به تعبیر آقای میرفطروس، "جنگ نه علیه ایران بلکه علیه جمهوری اسلامی". می خواهم بگویم که اگر آقای میرفطروس در مورد آقای فانی یزدی چنین گفته بود قطعاً به ایشان نیز خرده می گرفتم که «استاد! به چه رو به دوست عزیز و ارزشمند ما چنین می گویی؟ آقای فانی یزدی دلسوز  کشور خود است». در اینجا نام ها را ذکر می کنم برای آنکه می دانم هر دو دوست ـ هم آقای فانی یزدی و هم آقای میرفطروس ـ انسان های شریفی هستند و هر دو مقاله های خود را علنی بر روی سایت ها گذاشته اند و، در نتیجه، خود را برای نقد شدن نیز حتماً آماده کرده اند! (1)
باری، از ذکر این مصیبت ها می خواهم این نتیجه را بگیرم که با این طرز برخورد نا معقول و آشفتهء اپوزیسیون جمهوری اسلامی، و با داشتن رهبر کند ذهن و بی مایه و جانیتکاری چون خامنه ای و اعوان و انصارش، خطر جنگ حتمی می شود؛ هر چند که به اعتقاد من چارهء درد ایران جنگ نیست. این حکومت را نباید مظلوم نشان داد. آنها باید با عزم راسخ ملت برکنار شوند تا مردم به خود افتخار کنند و سرشان را بالا بگیرند و غرورشان بازسازی شود.
تا آن زمان نیامده، کماکان باید مبارزهء سیاسی و روشنگری را ادامه داد. جمهوری اسلامی اگر خود را به بمب هسته ای نیز مجهز کند قوی تر از شوروی سابق نخواهد شد که، با داشتن بمب اتمی و مافیای قدرت و ثروت، به دست مردم پایین کشیده شد. پس وای بحال این رژیم که انگشت کوچکهء آنها هم نمی شود.
اما مردم ما دیگر توان وارد شدن به یک دورهء فرسایشی خشونت بار را ندارند. خود می بینید که انگار بر چهرهء این مردمان بذر بی تفاوتی و رخوت پاشیده اند. و اين عجیب هم نیست. آنها، در دو ربع یک قرن، یک انقلاب و یک جنگ 8 ساله و 32 سال استبداد اسلامی را تجربه کرده و پراکندگی اپوزیسیون و فقدان رهبری منسجم و عدم امید به تغییرات مردمی روح شان را چنان آزرده کرده که اگر عشقی هم به زندگی باقی مانده باشد، عشق به حال است و از فردا مپرس! پس اولويت آن است که مردم را دریابیم و به چالش ها و روشنگری ها ادامه دهیم؛ هر چند که جانمان از رنج مضاعف به ستوه آمده باشد.
واقعیت اینست که، هستند بسیارانی از میان همین مردمان شریف کوچه و بازار که در انتظار حمله نظامی امریکا به سر برده و آرزو می کنند که شب بخوابند و صبح شاهد فروپاشی کامل این نظام باشند. اما آنها توجه ندارند که همیشه کوتاه ترین راه راحت رین راه نیست! هیچ جنگی، عشق و آزادی به ارمغان نیاورده است. و اگر اعمال خشونت در مقطعی لازم باشد آن مقطع وقتی است که مردم در خیابانند و جمعیت میلیونی حضور دارد و مصمم به حاکمان «نه» می گوید و حاکمان نيز کماکان اعمال زور کرده و، به اتکا همان نیروئی که بسیاری از مخالفان جنگ نیز از آن یاد می کنند، مردم را وحشیانه سرکوب می کنند و مردم نیز به پاسخ متقابل و حمایت نیاز دارند. تنها آنگاه و در ان شرايط است که می توان گفت اگر بازوئی از آسمان بیرون آید و همچون رعد بار بر سر ظالمان بکوبد، لعنت بر کسی که قدر نشناسد و همیاری را نستاید. اما امروز آن روز نیست و فردا نیز کمی دور است!
دو سال پیش در مقاله ای با عنوان «مذاکره ؛ اوباما و تاکتیک اسب تراوا» نوشتم که واقعیت این ست که رژیم ایران، با اصرار خود بر غنی سازی و دخالت در امور کشورهای منطقه، علی الخصوص عراق، فلسطین، افغانستان و لبنان، و نيز تقویت شبکه های تروریستی و نقض حقوق بشر در ایران، در یک جنگ نرم افزاری با جامعهء جهانی و ملت خود قرار دارد. گفته شد راه مقابلهء نظامی، راهی است که در صورت شکست تلاش های دیپلماتیک و تحریم ها، بعنوان آخرین انتخاب، از طرف مقابل محتمل ترین است. اما این راه تنها با دخالت و پشتیبانی سازمان ملل متحد و اتکا به فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد محتمل خواهد بود، که در آن صورت هم همين فصل و مادهء 39، 41 و 42 اش نحوهء برخورد با جمهوری اسلامی را تعیین خواهد کرد. در عين حال، در چنین صورتی، نقش نیروهای اپوزیسیون برای تاثیرگذاری در روندهای بین المللی بسیار محدود خواهد بود، مخصوصا در شرایطی که این اپوزیسیون آدرسی ندارد و پراکنده است!
باری در پایان بیاد می آورم که نگارنده در سال 1384 شمسی، مصادف با 2005 میلادی، در مقالهء ديگری تحت عنوان «مردم ایران و سلاح هسته ای ـ مردم ایران نباید در مقابل تجهیز ایران به سلاح هسته ای تحت لوای فناوری هسته ای بی تفاوت باشند» نوشته بود:
«امروز بر هر ایرانی وطن دوست واجب است که:
«اول: آگاه و هوشیار باشد که رژیم جمهوری اسلامی با اینگونه ترفندها چه نقشه ای را دنبال می کند
«دوم: ماهیت رژیم را فراموش نکنیم. رژیمی که ملت خود را سرکوب می کند و عامل قتل های عدیدهء زنجیره ای و غیره بوده است و هست هرگز بفکر منافع مردم خود نیست.
«سوم: حکومت جمهوری اسلامی هرگز مصلحت ملت را در نظر نداشته بلکه مصلحت نظام برای او بالاتر از هر امر دیگری بوده و از آنجا که مصلحت و منافع نظام هیچ پیوندی با منافع ملت نداشته لذا فعالیت هسته ای ایشان نیز ابزاری برای حفظ منافع و نظام خود است.
چهارم: نیروگاه اتمی بدون حاکمیتی ملی و شایسته و بدون ثبات سیاسی، دموکراسی و صلح تبدیل به همان خرابه ای خواهد شد که امروز در ایران شاهدش هستیم. بدون حکومتی دموکراتیک و پاسخگو گسترش فعالیت های هسته ای ایران جز مصیبت چیز دیگری را برای ما به ارمغان نخواهد آورد.»(2)
از آن زمان تا کنون 6 سال می گذرد. کدام حرکت جدی را مردم ایران و یا سیاسیون و روشنفکران آن در غالب یک اقدام سیاسی علیه پروژهء هسته ای جمهوری اسلامی ارائه داده اند؟ صفوف پراکندهء اپوزیسیون ایرانی چرا سامان نمی گیرند؟ رسالت نیروهای تحول خواه چه بوده و چرا از این رسالت غافلیم؟
و آیا، در صورت ادامهء این شرایط، سخن کانت  مصداق پیدا نمی کند؟
امانوئل کانت، فیلسوف شهیر آلمانی، در برابر این سؤال که چرا بخش بزرگی از بشریت تحت سرپرستی دیگران باقی می مانند، گفت: «جواب ساده است، چرا که وقتی پذیرفتی که خودت فکر نکنی… و کتابی داشته باشی که به جای تو درک کند، و کشیشی که به جای تو وجدان داشته باشد، و پزشکی که برنامهء غذایی تو را تعیین کند و…، دیگر نیازی به فکر کردن و تعقل نداری و برای دیگران آسان است که خود را قیّم تو قرار دهند و معیارهای خود را به کرسی بنشانند».
يکشنبه 6 آدر 1390 ـ 27 نوامبر 2011