علی میرفطروس
* نوعی ماهیت گرائی مطلق در ارزیابی رژیم شاه (بعنوان یک رژیم وابسته) روشنفکران و رهبران سیاسی مــا را از درک تضادهــای محمدرضا شاه با دولت های اروپائی و آمریکائی بازداشت.

* انقلابِ ایران، شاید نالازم ترین و غیر ضروری ترین انقلاب در تـاریخ انقلاب های دو قـرن اخــیر بود.
* بر بستر یک بی بضاعتی فکــری و بی نــوائی فلسفی، هــر کس «یــوسف گمگــشته» ی خــود را در «کـنعــــانِ» اندیشــه هــا و ایدئولوژی های ضد تجدّد می یافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خیال زمـزمه می کرد: « من خــواب دیده ام کــه کـسی می آید!».

اشاره:
انقلاب 57، حکایت پایان ناپذیری است که همروزگاران ما فراوان درباره‍ی آن نوشته اند و آیندگان نیز از آن خواهند نوشت.
تحلیل های رایج از چگونگی برآمدِ انقلاب یا علل و عوامل آن، عموماً، ماهیتی سیاسی- ایدئولوژیک داشته و بیشتر در خدمت توجیه یا تبرئه‍ی «اصحاب دعوی» می باشند تا در جهت حقیقت گوئی و روشنگری تاریخی.
مقاله‍ی حاضر، تأمّلاتی است درباره‍ی برخی جنبه های رویداد بزرگی که - درست یا نادرست- «انقلاب اسلامی» نامیده می شود. انتشار این «تأمّلات» در سال های دور، با توجه به رونق ایدئولوژی های انقلابی، برای بعضی روشنفکران و رهبران سیاسی ما «ناگوار» بود امّا، اینک – با پیدایش روشنفکران و رهبرانی که «مصالح ملّی» را بر «منافع حزبی و ایدئولوژیک» ترجیح می دهند - امیدوارم که انتشار این «تأمّلات» باعث تأمّل و تفکر تازه ای گردد. ع. م
* * * *
انقلاب اسلامی ایران شاید نالازم ترین و غیرضروری ترین انقلاب در تاریخ انقلاب های دو قرن اخیر بود زیرا بیشتر انقلاب های دو قرن اخیر در اوج انحطاط اقتصادی و زوال اجتماعی روی داده اند، در حالیکه انقلاب 57 در دوران رشد اقتصادی و رونق مناسبات اجتماعی بوقوع پیوسته است. از این گذشته، وقوع دو رویداد عمدتاً غیرمذهبی (لائیک) یعنی انقلاب مشروطیت (1906) و جنبش ملی کردن صنعت نفت در ایران (1950) ابهامات و تناقضات موجود در چرائی ظهور خمینی و وقوع انقلاب اسلامی را دو چندان می کند.
حدود20 سال پیش درباره‍ی انقلاب 57، مسائلی را درکتاب«دیدگاه ها»طرح کرده ام و اینک با اشاره‍ی کوتاه به آن مسائل، می توان ملاحظات یا پرسش های تازه ای را مطرح، کرد:
می دانیم که قبل از پیدائی خمینی و «جمهوری اسلامی»، جامعه‍ی ما، بطور مشخص، سه رویداد مهم سیاسی – اجتماعی را پشت سر گذاشته بود:
اوّل: انقلاب مشروطیت.
دوّم: جنبش ملّی کردن صنعت نفت.
سوّم: شورش 15 خرداد 42.
توجه به این سه دوره‍ی مهم از این نظر اهمیت دارد که می تواند پاسخی به ماهیت «اسلامی» یا «غیراسلامی» انقلاب 57 بدست دهد.
انقلاب مشروطیت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابله‍ی «بدعت» (تجدّد) با «سُنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا «هویت ملّی» را جایگزین «هویت اسلامی» سازند. نوعی «رنسانس» ( بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدّن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشه های متفکران دوره‍ی رنسانس اروپا بود. متفکران دوره‍ی مشروطیت نیز مانند متفکران عصرِ رنسانس، معتقد بودند که رازِ رهائی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، گُسستن از سُنـّت دینی و رهائی از سلطه‍ی اسلامی است. با چنین دیدگاهی، در انقلاب مشروطیت، روزنامه ها و گروه های سیاسی، شعارها و خواست های مردمی – عموماً - «غیراسلامی» بودند، و «مشروعه» - علیرغم داشتن رهبران برجسته ای مانند «شیخ فضل الله نوری» - نتوانست بر هواداران «مشروطه» پیروز شود. انزوای اجتماعی و سیاسی «مشروعه خواهان» آنچنان بود که چاپخانه های تهران و مراکز استانها، از چاپ و انتشار اعلامیه های آنان خودداری می کردند. جالب است بدانیم که تعدادی از علمای اسلامی نیز – خواسته یا ناخواسته – خود، در حقیقت، ایدئولوگ «مشروطه خواهی» بودند (مانند علاّمه محمد حسین نائینی).
در جنبش ملّی کردن صنعت نفت نیز علیرغم حضور رهبر مذهبی برجسته ای (مانند «آیت الله کاشانی») رهبری جنبش – اساساً- در دست نیروهای غیراسلامی (لائیک) بود. اعلامیه ها و نشریات آن زمان، به روشنی فضای «غیرمذهبی» جنبش مردم را نشان می دهند. در آن زمان نیز، نشریات و روزنامه های مهم، اتحادیه های کارگری، کشاورزی، زنان و کمیته‍ی اصناف - بطور کلی - فاقد خصلت اسلامی بودند.
در شورش 15 خرداد 42 نیز توده های شهری و روستائی، پاسخی به ندای «آیت الله خمینی» ندادند، بهمین جهت، این شورش در یکی دو روز اوّل- در تهران و قم خاموش شد.
روشن است که چه در انقلاب مشروطیت، چه در جنبش ملی کردن صنعت نفت و چه در 15 خرداد 42، جامعه‍ی ایران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال 57 بود و «انقلاب اسلامی» می بایست در این سه دوره‍ی مهم از تاریخ سیاسی ایران صورت می گرفت نه در سال 57 که بخاطر رفرم ارضی و اجتماعی شاه (در سال های 40) و تحوّلات اقتصادی و اجتماعی متعاقب آن، مذهب (بعنوان یک آرمان حکومتی) اساساً به حاشیه‍ی «حوزه» ها و «مسجد» ها رانده شده بود و اساساً نقشی در تحوّلات سیاسی - اجتماعی ایران نداشت.
برای اینکه درک روشنی از حال و روز سیاسی خمینی در یکی - دو سالِ پیش از انقلاب اسلامی داشته باشیم یادآور می‌ شوم که به روایت دوست عزیزم آقای دکتر سیروس آموزگار: در سال 55 یکی از مقامات عالی رتبه‍ی ایرانی (ایرج گلسرخی، مسئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سفری به عراق داشت و با استفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شد و گفت: «لطفاً ساعت 4 صبح فردا در حرم باشید، شخص مهمی کار واجبی با شما دارد»... مقام عالی رتبه‍ی ایرانی، سحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجب می بیند که آن شخص مهم «آیت الله روح الله خمینی» است که آمده بود و از مقام ایرانی می خواست که واسطه شود تا او (خمینی) در آن سن و سال پیری از تبعید به ایران برگردد و... متأسفانه به «دلایل نامعلوم»، شرح این ملاقات به شاه گزارش نشد بلکه - برعکس - مدتی بعد، آن مقام عالی رتبه بجرم «رشوه و فساد مالی» دستگیر و زندانی شد... به روایت دوست آگاه دیگری: درخواست بازگشت خمینی قبلاً نیز توسط «امام موسی صدر» (از طریق سفارت ایران در بیروت) به ساواک گزارش شده بود اما به اطلاع شاه نرسید و...
از این گذشته، برای روستائیان ایران، بازگشت «خمینی» بمعنای «بازگشتِِ اربابان به ده» و بمنزله‍ی استقرار مجدّدِ «روابط ارباب و رعیتی» بود، بهمین جهت، روستاها – علیرغم باورهای اسلامی خود – در مجموع از حوزه‍ی تبلیغات سیاسی مُلاّها بر کنار بودند و لذا نقشی در انقلاب 57 نداشتند. همین جا گفتنی است که حکومتِ «رضاشاه» اگر چه بر سیادت قطعی علمای مذهبی خاتمه نداد، امّا بر منافع مادی و معنوی آنان، ضربه های جدّی وارد ساخت. اصلاحات اجتماعی سال های 40 محمدرضا شاه نیز به سلطه‍ی بلامنازع علمای مذهبی در شهرها و روستاها خاتمه داد (کنترل املاک موقوفه، بودجه بندی مدارس مذهبی و مساجد از طریق اداره‍ی اوقاف) بهمین جهت است که «آیت الله خمینی» در سخنرانی های خود آنهمه نسبت به «این پدر و پسر» ابراز تنفّر و انزجار کرده است.
نیروهای فعّال سیاسی و فرهنگی در سال های 50 (روشنفکران و دانشجویان) اکثراً، نیروهای «غیرمذهبی» بودند. رشد روزافزون نیروهای غیرمذهبی و انزوای نیروهای اسلامی در عرصه‍ی حیات سیاسی – فرهنگی جامعه آنچنان بود که بقول «دکتر شریعتی» و «حجت الاسلام سید محمّد خاتمی»: «دانشگاه ها، مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه های ایران «قاچاقی» زندگی می کردند. در این دوران، مدرنیسم و مارکسیسم در دو جبهه، باورهای اسلامی را مورد هجوم قرار دادند ..»
با این ترکیب: درحوادثی که به انقلاب 57 منجر شد، اولین گروههای اعتراضی علیه رژیم شاه، روشنفکران لائیک و دانشجویان بودند: «شبِ شعرِ کانون نویسندگان ایران» و ادامه‍ی آن در دانشگاه آریامهر (شبِ شعر سعید سلطانپور) به اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی دامن زد. برای اولین بار، شرکت کنندگان در این شب ها، به خیابان ها ریختند و مبارزه‍ی ضد دولتی را عمومی کردند، تنها پس از اعتراضات روشنفکران و اعتصابات دانشجویان بود که نیروهای مذهبی (بازاریان و طُلاّب) جرأت یافتند و شروع به اعتراض، بستن بازارها و راهپیمائی کردند. شعارهای مردم تا دی ماه 57، شعارهای دموکراتیک و غیراسلامی بود (آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و ...) چاپ نامه‍ی توهین آمیز و سئوال انگیز «رشیدی مطلق» در روزنامه‍ی اطلاعات (18دی ماه56) علیه آیت الله خمینی) وتقارن تظاهرات ضدحکومتی باماه محرم(خصوصاً باتاسوعا وعاشورا)درسال57 به اعتراضات سیاسی وعرفی مردم،رنگ مذهبی دادوشخصیت سیاسی - مذهبی آیت الله خمینی رابرجسته تر نمود،ازاین هنگام ماشاهد شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» و یا «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بودیم و از این زمان بود که «حاشیه نشین های شهری» هم قدم به میدان انقلاب گذاشتند.
انقلاب ایران، یک «انقلاب شهری» بود و جایگاه و پایگاه آن مراکز شهرها بود. روستائیان (که نصف جمعیت ایران را تشکیل می دادند) همانطور که گفتم، در انقلاب 57 حضور نداشتند. از این گذشته: وجود اقوام مختلف سُنّی مذهب در ایران (کُردها، ترکمن ها و بلوچ ها) عملاً چیزی بنام «حکومت اسلامی به رهبری خمینی شیعه مذهب» را برای بخش عظیمی از مردم ایران، منتفی می ساخت. بهمین جهت - چه قبل و چه بعد از روی کار آمدن خمینی - نواحی سُنّی نشین ایران، هیچگاه با عقاید سیاسی و مذهبی او همراه نشدند.
انقلاب ایران - همچنین- بر اساس میانگینِ سنّی عناصر فعّال و کارسازِ آن (چریک ها، دانشجویان، دانش آموزان، خرده بورژوازی مدرن، کارمندان) اساساً یک انقلاب جوان بود. این طیف گسترده اماّ فعّال، پرشور و جوان، از نظر سیاسی نه خاطره ای از «خمینی» و شعارهای او در 15 خرداد 42 داشت و نه حافظه ای از تاریخ معاصرِ ایران. بهمین جهت - با توجه به پویائی و جوانی خود - از یک «رادیکالیسم کور سیاسی» برخوردار بود ... با این خصوصیات، نیروهای انقلابی در سال های 50-57 با «ردِ تئوری بقا» و با نفی «سلاح فرهنگ» به ترویج «فرهنگِ سلاح» و «شهادت طلبی» پرداختند. طبیعی است که در فقدانِ احزابِ سیاسی مستقل (جبهه‍ی ملی ...) و عدمِ حضورِ شخصیت های سیاسی سرشناس در سال 57، مذهب و مساجد می توانستند جایگاه و پناهگاه مناسبی برای ابرازِ «حضورِ جمعی» در مخالفت با شاه باشند. جالب است یادآور شوم که اکثر علمای مذهبی و مراجع تقلید (مانند شریعتمداری، گلپایگانی، خوئی و ...) در سراسر حوادث 57، موضعی محافظه کارانه در مخالفت با شاه داشتند. بنابراین: نامیدن انقلاب ایران بعنوان یک «انقلاب اسلامی» چندان دقیق نیست.
علل وعوامل انقلاب
معمولاً انقلاب ها یا علل داخلی دارند یا علل خارجی. درباره‍ی علل و زمینه های داخلی انقلاب 57 باید گفت که تا 6 ماه پیش از سال 57 هیچ نشانه ای از یک انقلاب - آنهم از نوع اسلامی آن - در ایران وجود نداشت. رژیم شاه اگر چه با دشواری هائی در زمینه‍ی گرانی اجناس و کمبود مسکن روبرو بود، اما این مشکلات آنچنان نبود که آبستن یک انقلاب عظیم باشد.
از نظر اقتصادی، در آستانه‍ی انقلاب 57 درآمد سرانه‍ی مردم در مقایسه با دیگر کشورهای در حال توسعه، رقم بالائی بود (بیش از دو هزار دلار) اکثریت مردم شهرها نسبت به سال های پیش، وضع مادی بهتری داشتند و طبقه‍ی متوسط شهری (کارمندان و حقوق بگیران) از رفاه مناسبی برخوردار بودند. در این میان، آتش سوزی « سینما رکس آبادان» (در مردادماه 57) به تأثرات و هیجانات مردم دامن زد. این فاجعه‍ی هولناک (که بدست مذهبی های متعصّب هوادار خمینی انجام شده بود) بُعد تازه ای به مبارزات مردم علیه شاه داد.
در عرصه‍ی خارجی، رژیم شاه نه مدیون بانک های خارجی بود و نه در جنگ با همسایگانش (مثلاً عراق) ضعیف و ناتوان شده بود بلکه از نظر مالی و اقتصادی، ایران در آن زمان دارای چنان قدرت و بضاعتی بود که به بسیاری از کشورهای اروپائی، آسیائی و آفریقائی وام و یا کمک مالی داده بود، هر چند که درآمدهای سرسام آورِ نفتی و بی برنامه گی های رژیم در سرمایه گذاری درست این درآمدها، باعث نوعی اختلال در ساختار اقتصادی ایران شده بود.
بنابراین درباره‍ی علل و عوامل انقلاب 57، می توان این ملاحظات را مطرح کرد:
1 - حضور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در مرزهای 1900 کیلومتری با ایران و تحرّکات و تحریکات دائمی این دولت برای دستیابی به آب های خلیج فارس و سلطه بر ایران،همواره،فضای سیاسی ایران را آشفته می کرد.
2 - تحولات سیاسی در افغانستان و احتمال ایجاد یک رژیم کمونیستی وابسته به شوروی (خصوصاً احتمال استقرار «ارتش سرخ» در این کشور) خطر کمونیسم در ایران و در نتیجه: ضرورت ایجاد یک «کمربند سبز» در مقابله با « ارتش سرخ» را در ذهن و ضمیر دولت های غربی (خصوصاً آمریکا) تقویت کرده بود.
3- استقلال طلبی های شاه در میان کشورهای منطقه و خصوصاً رهبری وی در هدایت سازمان «اوپک» جهت استقلال سازمان و افزایش قیمت نفت و انعکاسات این افزایش قیمت (یا « شوک نفتی») بر اقتصاد اروپا و آمریکا و خصوصاً تهدیدات صریح شاه در افزایش هرچه بیشتر قیمت نفت و سپردن تأسیسات نفتی ایران به دست متخصّصان و مهندسان ایرانی و... بی تردید، مورد رضایت یا خوشایند دولت های آمریکائی و اروپائی نبود.
4- سودای شاه در ایجاد یک ارتش مدرن و بسیار قدرتمند (با توجه به حساسیّت ژئوپولیتیکی ایران در منطقه) و تلاش های پیگیر شاه برای خرید و احداث نیروگاه اتمی و ارتقاء ایران به یک قدرت اتمی در منطقه، باعث نگرانی دولت های اروپائی و آمریکائی بود.
5 - سخنان تهدیدآمیزشاه در سال های 1974و1975که خواستار پایان یافتن سلطه کمپانی های نفتی درایران درسال1979 بود، و همچنین، تأکید شاه بر ناسیونالیسم ایرانی و تاریخ و تمدن ایران باستان ،در ذهن و ضمیر دولت های آمریکا و اروپا از شاه تصویر یک «یاغی» یا « سرکش» را تداعی می کرد.
6- کنفرانس «گوادولوپ»، طرح سرنگونی شاه و آوردن خمینی را در بطن ومتن خود داشت چنانکه در سال های اخیر، از جمله خاطرات ژیسکاردستن) رئیس جمهوری فرانسه در زمان انقلاب ایران(، وجود این طرح را تأئید می کند. همچنین کتاب معروف«جیمی کارتر»،نوشته «Mike Evans »،ازکمک های مالی وتدارکاتی دولت کارتر درحمایت وپشتیبانی ازآیت الله خمینی،یاد می کند ! این نکات، یادآور این سخن چرچیل است که گفته بود: «دولت انگلیس در ایران،دوستان دائمی ندارد بلکه منافع دائمی دارد».

7- ندانم کاری ها و آشفتگی های دولت های وقت و فقدان یک «کمیته‍ی بحران» در دربار و سرانجام: تصمیم نادرست شاه برای خروج از ایران، به تحوّلات انقلابی شتاب بیشتری بخشید.
**
حکومت رضاشاه باعث گسست قطعی جامعه‍ی ایران از مناسبات قبیله ای (پیش سرمایه داری) گردید. اصلاحات اجتماعی گسترده رضاشاه اگرچه بسیاری از آرمان های ناکام جنبش مشروطیت را جامه‍ی عمل پوشاند، اما ضعف نهادهای مستقل اقتصادی - اجتماعی و سیاسی و خصوصا"، فقدان یک طبقه‍ی متوسط شهری نیرومند، به حضور قاهره‍ی حکومت در عرصه‌ های اقتصادی وسیاسی - اجتماعی ، توان بیشتری بخشید.
در حکومت محمد رضاشاه، سرمایه داری صنعتی رشد چشم گیری یافت بطوری که پیدایش نهادهای مدنی و کارخانه های متعدد صنعتی، نشانه‍ی پیدایش و گسترش نیروهای نوین اجتماعی بود.
فروپاشی ساختار قبیله ای- «فئودالی» و رشد و رونق مناسبات سرمایه داری، فلسفه‍ی سیاسی و جهان بینی نوینی را برای جامعه‍ی در حال تحول ایران ضروری ساخت، اما در تمامت این دوران، ما نه تنها شاهد ظهور فیلسوف یا اندیشمند نوآوری نبودیم بلکه عموم «فیلسوف»های ما با بازنویسی و بازسازی فلسفه‍ی اسلامی (شیعه)، عقل ستیزی خویش را در پرده‍ی غرب ستیزی پوشاندند.
در هیاهوی «روشنفکران» و «فلاسفه»ی تجدّدستیزی مانند جلال آل احمد، دکتر احمد فردید، دکتر رضا داوری و شاگردان و مریدان ایرانی هانری کُربن (دکتر سید حسین نصر و دیگران) نه تنها نهال نورس تجدّد در ایران بارور نگردید بلکه عقاید و افکار این دسته از «متفکرین»، میخ هائی بودند بر تابوت نوزاد نیمه جان تجدّد در ایران. بدین ترتیب: روح شیخ فضل الله نوری «همچون پرچمی» نه تنها بر بام «حوزه های علمیه»، بلکه بر بلندای دانشگاه ها و «حوزه های علمی» ما برافراشته شد.
بر بستر این بی بضاعتی فکری و بی نوائی فلسفی، هر کس «یوسف گم گشته»ی خود را در «کنعانِ» اندیشه ها و ایدئولوژی های ضدتجدد می یافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خیال زمزمه می کرد:
«من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره‍ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که باید باشد
و قدّش از درخت های خانه‍ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می کند
یا قاضی القُضـّات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید.»
و سرانجام: شاعری بنام نعمت میرزازاده (م، آزرم) در تعبیر عینی این خواب زدگی و در ستایش از ظهور «امام» سرود:
«سوی پاریس شو! ای پیک سبکبال سحـر
نامه‍ی مردم ایران سوی آن رهبر بــر!
تا ببال و پرِ خونین نشوی سوی امـــام
هم پر و بال بشویی به گلاب قمصر
نامه ای از سوی ابنای وطن نزد امــام
تهنیت نامه ای از خلق به سوی رهبر ..
ای امامی که ترا نیست زعیمی همدوش
ای خمینی که ترا نیست به گیتی همبر»

ادامه دارد

www.mirfetros.com