با سپاس از بانو نرگس الیکائی برای ارسال این شعر زیبایشان

نه !
برج و بارویی نیست
تاهست خیابان و
انسان هایی که از حیرت خود بالا رفته اند
نمی دانیم آنها زیر پوست و
در عضله و خون ما دنبال چه می گردند

اما دست های متعفن باد را دیده ایم
گندم ها را درو می کردند
و خرچنگی هایی که گلوی روز را می دریدند
نه برج و بارویی نبود -نیست
تا بود صدایی انباشته از سکوت و
هوای ورم کرده در دود
آرام و تشنه دور از دریا و رود
با آسمان پیش می رفتیم
روزهایی که در تلفظ مان جا مانده اند
خالی و خلوت می شدم از خود
از کنار سربازان می گذریم
مردگان بر گور خود شیهه می کشند
ما فریاد شده ایم در سکوت
حقیقتی روشن
تمام اعتماد خود را از دست داده ایم
حقیقتی روشن
تمام اعتبار شان را از دست داده اند
وقتی در خواب و سر خوش بودیم
دندان های شان را صیقل می دادند
بیدار شدیم
هنوز دندان هایشان را صیقل می دهند
پیکان ها رو به سوی ما بود هست هنوز
هوا انباشته از دودی غلیظ
خورشید کدام سو می تابد
از کدام سو باید دوید
خاک و گل و گندم و زیتون
فصل های که می آیند و بر می گردند
در ایستگاهها گو ش به زنگ سکوتیم ما
کسی نمی داند
فردا چه کسی اتفاق می افتد
از گردنه ای خونین عبور می کنیم
چه کسانی از این گردنه عبور خواهند کرد
قانون این بازی را نمی دانم اما
تک تیر اندازها
زیبا ترین ما را به نشانه ای می برند
رودی از ما شهر را فرا گرفته
خانه ها به فراموشی رفته اند
مو ها را در باد شانه می کنیم
به گونه ای دگرگونه آغاز شده ایم
ابر باد و مه و خورشید و فلک ما را به یغما می برند
هم خانه نه !
هم دوش هم
معطر از سرودی که در هوا پراکنده ایم
نگاه می کنیم
گویی هرگز چنین ننگریسته ایم
از خیابانی به خیابانی
به دنبال ما می دوند
تا از رقص صیقل یافته مان دور شویم
با صلیبی که اسم ما را بر آن نوشته اند
سلاخان صف می کشند
گل های یاس بر دهانشان خشکیده
آبادی هارا تمام کرده اند
ما مانده ایم و فلاتی سبز
زمین ها را شخم زده ایم
بذر ها را پاشیده ایم
منتظر بارشیم
در برابر ماه تسلیم
در برابر خورشید قد می کشیم
آنها زمین ها را لگد کوب می کنند
ما اما به دیروز خود بر نمی گردیم
دستی آنها به سلاح
دستی به شلاق سپرده اند
بر سکوت مان فرود می آیند
یاس ها جوانه زده اند
قلب ما رو به سوی زندگی ست
هر آنچه فراموش شده به یاد می آوریم
هر آنچه غارت شده می کاریم