اشعار رسیده از ایران با سپاس از سورنا و مسعود گرامی
دیشب از مستی به درگاه خدا نالان شدم
گفتمش یا رب چرا من داخل انسان شدم
خوش به حال طوطی خوش صحبت هند آشیان
کو نگوید از سخن من داخل زندان شدم
یا که آن آهوی رعنای سیه چشم ختن
کی لبش وا کرده گوید بی سر و سامان شدم
ماهی دریای آبی گفته است آیا که من
از جفای ظلم حاکم هر شبی گریان شدم؟!
هیچ حیوانی نگوید بر سرم چوبی زدند
چون که راهی خیابان با سر عریان شدم
ما در این چاه غم و ظلمت به زنجیریم اسیر
رستمی کو تا بگوید ناجی ایران شدم؟
استاد مسعود
پاییز 1387
***********************************
از برکت حکومت اسلام جرم پوش
قاتل وزیر باشد و زاهد شکر فروش
آنان که خود سعایت شاهان نموده اند
از جام باده سلفان کرده اند نوش
مرشد که گفت نور شود رایگان چرا
فانوس خانه ها همه را کرد پس خموش؟!
ساقی درون جام پر از باده کن که من
از سوز این هوای زمستان روم زهوش
در سرزمین صلح و وفا ، مهر و دوستی
یا رب چراست دولت رندان خرقه پوش؟!
مردم صلای ساقی و آواز چنگ را
خوشتر کنون ز بانگ اذان میکنند گوش
رستم کجاست تا نگرد بر وطن چه رفت؟
حافظ چه خوش تو بانگ بر آوردی و خروش
(( ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش))
استاد مسعود
13 آذر 1387
توضیح : بیت آخر از حافظ است
*********************************
گر دختری ز سرش حجاب فتاده است
گویی که او سر دین به باد نهاده است
ای محتسب اگر او کمند نمود بند
دور از توچهره به روی غیر گشاده است
در روزگار حکومت دین بر وطن
ارکان مملکتی به دزد که داده است؟
قاضی چه حکم کند؟به نفع توانگران!
در زیر سایه دین گناه چه ساده است
نایب هر آنچه که میل اوست عمل کند
چون حکم حق همه جا به زیر اراده است
مرشد بگو که به نام دین خداچرا
ظالم سوار و اسیر هرکه پیاده است؟
وقتی که دل شده است اسیر نوای پول
آواز بلبل مست هم افتاده است
پروانه گر پر خود بسوخت چه فایده؟
چون رقص شعله شمع هم ز افاده است
ساقی قدح ز کم شراب خمار شد
غافل شو از غم خود که نوبت باده است
استاد مسعود
14 آذر 1387