مقاله ازآزاده سپهری
تظاهراتها و آکسیونهای اعتراضی در خارج از کشور که بعد از تقلب در نتایج انتخابات انجام گرفته باعث بحث و جدل بر سر پرچم شده است.
دعوا بر سر پرچم شیر و خورشید نشان است و عده ای خواهان "ممنوعیت" حمل این پرچم در تظاهراتها هستند. این عده را میتوان عمدتا به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول را افرادی تشکیل میدهند که خواهان برکناری نظام جمهوری اسلامی نیستند، خواهان اصلاحات در درون نظام هستند، افرادی چون موسوی و کروبی را رهبران جنبش مردمی ایران میدانند و پایشان را از خط قرمزهای رهبرانشان آنورتر نمی گذارند. دسته دوم را عمدتا نیروهای چپ تشکیل میدهند. این دسته طیف وسیعی را در بر میگیرد، از چپهای راست گرفته تا چپهای میانه رو و افراطی. این نوشتار نگاهی به واکنشها و نظرات رایج در میان چپهای راست و میانه رو می اندازد، چرا که اینها در بین گروههای نامبرده از نظر سیاسی انعطاف پذیرتر هستند. ناگفته نماند که این انعطاف پذیری به خودی خود مثبت نیست و در برخی موارد سمت و سویی منفی میتواند داشته باشد.
نگاهی به تاریخچه بخش بزرگی از نیروهای چپ نشان میدهد که آنان با اسلامیون و به طور ویژه با جمهوری اسلامی راحت تر کنار می آیند تا با سلطنت طلبان و مشروطه خواهان. در زمانی که بخش قابل توجهی از چپها به حمایت از خاتمی روی آوردند، مذاکره و هر گونه همکاری با سلطنت طلبان و مشروطه خواهان در بین آنان تابو محسوب میشد. و اکنون بحث و دعواهای کنونی بر سر پرچم باز نشاندهنده این است که سلطنت طلبان و مشروطه خواهان در بین چپها منفورتر از شخصیتها و جریانات اصلاح طلب حکومتی هستند. در تظاهراتهایی که در این دو ماه اخیر شرکت داشتم، بحثهای زیاد با افراد چپ داشتم. اکثر آنان واکنشهایی بسیار منفی به حمل پرچم شیر و خورشید نشان توسط برخی افراد داشتند، در صورتی که همانها حمل پرچمهای سبز و یا پلاکاردهایی نظیر "موسوی رییس جمهور ماست" را قابل قبول میدانستند. سوال اینجاست که فردی چون موسوی که در دهه سیاه 60 نخست وزیر بوده و دائما از پایبندی خود به خط امام حرف میزند و خواهان حفظ نظام جمهوری اسلامی ست، از نظر سیاسی چه برتری یی بر سلطنت طلبان و مشروطه خواهان دارد؟
اگر بحث بر سر ابعاد جنایات انجام گرفته در دو نظام سلطنتی و جمهوری اسلامی باشد که جمهوری اسلامی بسیار وحشی تر و جنایتکارتر از رژیم شاه است. در دوران شاه فقط سیاسیون تحت فشار قرار بودند، آن هم نه در ابعادی که در جمهوری اسلامی هستند. در صورتی که در جمهوری اسلامی همه مردم تحت شدیدترین فشارها قرار دارند و حتی به خاطر نوع غذا و نوشیدنی و پوشش و روابط جنسی و غیره به اشکال وحشیانه مجازات میشوند. برخی در توضیح مخالفت خود با سلطنت طلبان و مشروطه خواهان دلیل می آورند که این نیروها تاکنون با گذشته خود برخورد نکرده اند. ولی آیا اصلاح طلبان حکومتی این کار را کرده اند؟ حتی افرادی چون اکبر گنجی حاضر به کوچکترین انتقاد به خمینی نیستند. در یکی از آخرین مطالب گنجی، ایشان نوشته بود که "مستبدی (شاه) رفت و مستبدی بدتر (خامنه ای) آمد" (نقل به معنی). در بخش نظر سایتی دیدم که یکی از نظردهندگان به درستی نوشته بود که هر کسی میداند که بعد از شاه، خمینی جلاد آمد، ولی اکبر گنجی برای در رفتن از برخورد با خمینی تاریخ را هم جعل میکند. آیا افرادی چون موسوی و کروبی که اکنون بسیاری آنان را رهبران جنبش میدانند، با گذشته خود برخورد کرده اند؟ کار به جایی رسیده که خیلی ها حتی برخورد انتقادی با رفسنجانی را درست نمیدانند. این فرد که از عاملین اصلی ترور میکونوس بود و حتی توسط دادگاههای آلمان محکوم شد و حکم جلبش صادر شد، اکنون برای برخی تبدیل به یکی از چهره های مقاومت در ایران شده است. چگونه میتوان با رفسنجانی کنار آمد، ولی تحمل حضور سلطنت طلبان را در بین معترضین به وضعیت موجود نداشت؟!
من قصد ندارم که از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان دفاع کنم، بلکه هدفم این است که این دوگانگی درمعیارهای سیاسی را که در برخورد بسیاری چپها با جمهوری اسلامی و سلطنت طلبان وجود دارد، آشکار کنم. اعتقاد به دمکراسی ما را ملزم به رعایت حقوق سیاسی مخالفین مان هم میکند. کسانی که امروز حضور سلطنت طلبان و مشروطه خواهان را در تظاهراتها بر نمی تابند، چگونه میخواهند فردا حقوق سیاسی آنان و سایر مخالفین سیاسی خود را تضمین کنند؟
(توضیح: میدانم اصطلاح "تظاهراتها" اشتباه است، چون تظاهرات خود جمع است، ولی به دلیل روشنتر بودن مقصود این اصطلاح را به کار گرفته ام.)