ستاره از تهران
سلامی چو بوی خوش آشنایی
و درودی به بلندای آزادگی هموطنانی که خواهان رهایی و برابری هستند و خواهان بازگرداندن پرچم شیروخورشید نشان پر افتخارمان بر فراز نیلی آسمان ایرانزمین
در طول این 19 ماهی که وارد دنیای سیاست شده ام، و بتدریج با اصطلاحات و شیوهء گفتار سیاسیون و همچنین با چند حزب و سازمان پادشاهیخواه و جمهوریخواه و مجاهدین و چریکهای فدایی در حد خیلی ابتدایی آشنا شده ام، آنچه بصورت مشترک در تمام این گروهها و از زبان هوادارانشان شنیده ام این بوده که: دین یک امر شخصی است.
این تنها جملهء واحدیست که همگی بر آن اتفاق نظر داشته اند، حتی کمونیستها نیز برای دین باوران احترام قائلند و میگویند: "دین امری شخصیست ونظر معتقدان به دین محترم است"، چراکه اساس فکریشان بر "احترام به انسان" استوار است. درحالیکه اصلا" خدا را و هرآنچه غیر مادی باشد را قبول ندارند اما شگفت انگیزست که هیچکدام ازین گروهها، با آنچه که بنیان ویرانی کشورهای جهان سوم بویژه کشورهای مسلمان را بنا نهاده، سر مخالفت ندارند. این درحالیست که بخوبی واقفند که دین بخصوص در ایران جنبهء فرهنگی یافته و در تمام لایه های فرهنگ و اخلاق و حتی در تمام امورزندگی ما رسوخ کرده است و فرهنگ یک ملت است که در اقتصاد و سیاست جامعه تاثیر میگذارد و حتی میتواند در روند رو به رشد علم و دانش و آگاهی نیز، تاثیرات تند کننده یا کند کننده داشته باشد.
من کاملا" با این موضوع که دین امری شخصی است، مخالفم. چراکه دین در دمکرات ترین حکومتها نیز نقش منفی یا مثبت خود را بازی میکند. مثلا" درحال حاضر تاریخ و تقویم جهان بر اساس سال میلادی است و این بر اساس میلاد مسیح که یک پیامبر بوده، پایه گذاری شده. وقتی تقویم تمام دنیا بر حسب میلاد مسیح باشد ، حال چگونه دین امری شخصی است؟
در ایران و در مورد دین خودمان اسلام که اوضاع هزار برابر بدترست.
با تولد یک نوزاد، در گوشش اذان خوانده میشود و این نوزاد بدون خواسته و اراده دارای دین میشود! یا حتی در مورد مسیحیت با غسل تعمید یک کودک، وی مسیحی و صاحب دین میشود.
مثلا" من (نوعی) زمانی که متولد شدم، بعنوان یک نوزاد، نوزادی بدون قدرت تفکر و تشخیص و انتخاب، در گوشم اذان گفتند و من شدم مسلمان! بعد یک نام اسلامی یعنی عربی هم بخاطرم پشت جلد قرآن یادگاری نوشتند و شناسنامه نیز تهیه نمودند. با رشد من کودک، بتدریج مادر و پدر و بویژه مادربزرگ و پدربزرگ شروع کردند به یاد دادن اصول مذهبی و اینکه خدایی هست و محمدی و محرمی و ماه رمضانی. اغلب این آموزشها هم بصورت تجربی انجام میشد و مسلما" جای سوال و شک و تردیدی نبود! چون بر این باور بودیم که بزرگترها هرکار میکنند درست است و هرچه میگویند همه عین واقعیت و حقیقت است. بزور من کودک را وادار کردند به بوسیدن قرآن. بوسیدن ضریح امامزاده ها و امام رضا و حتی گاه بوسیدن کاغذهای دعا و قاب عکسهای طراحی شده از ائمه اسلامی
بعنوان یک دختر بچه، این دین کذایی، دائم مزاحم بوده و هست، بازی با پسرها ممنوع! راحت نشستن ممنوع! پیش فامیلهای خودی که بعد ازظهر روزهای تعطیل پای تلویزیون لم میدادند، لم دادن ممنوع!
حتی مسابقهء دویدن و یا تیراندازی با تفنگ بادی و تیر کمان و بادبادک هوا کردن، و خلاصه هرآنچه هیجان انگیز و جالب بود ممنوع بود!
فقط باید با عروسکهایمان سرگرم میشدیم و در خیال، زندگی آینده را تجسم میکردیم... یا نهایتش خاله بازی با دخترکهای همسن و سال آنهم بشرط اینکه فقط خاله وجود داشته باشد، خاله های بدون شوهر...همگی بی شوهر بودیم...و این خیلی خنده دار بود. آنروزها متوجه این موضوع نمیشدم اما الان میبینم که ما چقدر ساده دلانه در خانه هایی که با ملافه و چادر مامانمون در اتاق درست میکردیم، ازین خونه به اون خونه میرفتیم خاله بازی و بچه هامونو (عروسکها را) بغل میکردیم اما شوهر نداشتیم!
بهرحال بر حسب قانونی ناشناخته و نادانسته، مرد ممنوع بود! چرا؟ چون دخترکان مسلمان زاده بودیم!
با ورود به مدرسه، باز مواجه شدیم با دعای صبحگاهی که خدایا چنان کن و چنین کن و همهء امور را بخدا واگذار کردیم.
بعد هم که کمی بزرگتر شدیم پدر و مادرمان مجبورمان کردند که حتی پیش پسر خاله و پسر عمو و پسر عمه حجاب داشته باشیم و انقلاب هم که شد نور علی نور و حجاب اجباری! که رفتیم زیر مقنعه و چادر سیاه
تا اینجای کار کودکی معصوم ما خراب شد و بجرم قوانین مذهبی و باورهای اسلامی، همه جا مورد تبعیض قرار گرفتیم که: ئه! تو دختری! دختر که این بازی رو نمیکنه! دختر که این فیلمها رو نگاه نمیکنه. دختر که فوتبال تماشا نمیکنه. دختر که با پسرا بازی نمیکنه. دختر که دراز نمیکشه وسط اتاق. دختر که نمیره بغل فامیلهای مرد (حالا چی...تصور کنید یک دختر 5 ساله الی 10 ساله) دائم با این امر و نهی ها روبروست و ناخواسته بین او و پسرها دیواری نامرئی گاه مرئی کشیده میشود.
بعد چه؟...بعد اینکه در سنین آغاز جوانی ، موقع ازدواج میرسد و یک آخوند با کلام عربی ما را به عقد مردی درمیآورد و این وسط یکمقدار پول به جیب میزند. اولین چیزی هم که در عقدنامه ثبت است:یک جلد کلام الله مجید است!
کل ماجرای ازدواج، چه موفقش چه ناموفقش،از اول تا آخر یعنی از خواستگاری و خرید عروسی و مراسم نامزدی و جشن حنابندان و عروسی (خانمها جدا-آقایان جدا!) همه و همه بر اساس مذهب است. از مهریهء عندالمطالبه! و حق و حقوق زن و تکالیف زن و مرد و قوانین سرپرستی بچه، تمام و کمال بر حسب دین است. و همه بنفع مرد! چراکه دین اسلام نه تنها مرد سالارست بلکه بیشتر جنبهء زن ستیزی دارد. چرا زن باید تمکین کند از مردی که شاید ابله یا معتاد یا مست لایعقل یا قمارباز یا فاسدالاخلاق است؟ و اثبات اینها زیاد هم کار ساده ای نیست! هیچ مردی در هیچ دادگاهی ابله بودن یا فاسد بودنش را امضا نمیکند. و معتاد بودنش هم در این مملکت اصلا" جرم نیست وقتیکه اغلب معتادند! و اثبات زنباره بودن مردان هم بدتر بضرر زن است! چراکه آتش زیر خاکستر زبانه میکشد و یک هوو هم بر سرش آوار میشود، چون اسلام اجازهء تعدد زوجات داده! حالا خر بیار و باقالی بار کن!
و اصولا" چه اصراریست بر ادامهء یک ازدواج بدون عشق؟ و چنانچه عشق در هر دو طرف هم نباشد باز این زن است که محکوم میشود و باید مهرش را حلال و جانش را آزاد کند!
خب! ازدواجمان هم بر حسب دین شد.
در شغل اداری، وضع همینگونه است. حقوق و مزایا و اضافه کاری و ماموریت های شغلی و امور بیمه ای و درمانی و مسائل بازخرید و بازنشستگی و همه و همه بنفع مردان و اجحاف در حق زنان است. چراکه قوانین اسلام اینگونه میخواهد.
حالا در دانشگاه، در محیطهای علمی، هنری، حتی در بیمارستان، در هرجا که پا بگذاریم، زن بودن ما مسئله است چراکه اسلام چنین گفته و چنان دستور داده. تفکیک آموزشی بر اساس جنسیت، تفکیک اتاق کار بر اساس جنسیت، تفکیک امور تحقیقاتی بر همین اساس و حتی وقتی مریض هستیم در مورد پزشک هم گاهی خانواده ها حساسیت دارند که پزشک حتی المقدور زن باشد.
باشگاههای ورزشی جدا. اتوبوسها جدا. ورزش صبحگاهی در پارکها جدا. حتی سینما و تئاتر رفتن هم اگر دو تا خانم تنها باشیم، سعی میکنند صندلی مان را کنار خانمها قرار دهند.
و حتی شبهای شعر و محافل ادبی هم بگونه ای زنانه و مردانه است.
حالا خدای نکرده پدرمان هم بمیرد بعنوان اینکه دختر هستیم سهم ارث ما نصف برادرانمان است. فرقی هم ندارد مجرد باشیم یا متاهل! هرچه هستیم سهم دختر نصف پسر.
در صورت طلاق یا فوت شوهر، باز قانون از زن حمایت نمیکند و همه چیز را به پدربزرگ و عموها میسپارد.
قیمومت و حضانت فرزند و کفالت و در هر امری زن بها ندارد.
بر همین منوال رای مان در هر دادگاهی نصف مرد است.
قاضی شدن ممنوع! وزیر شدن ممنوع! سفیر شدن ممنوع! در اجلاسهای سیاسی داخلی یا خارجی شرکت کردن ممنوع!
اینها که کارهای مهم بود، حتی استاد دانشگاه بودن، معلم موسیقی بودن، مربی ورزش بودن، همه و همه هزار دنگ و فنگ دارد! اگر زن باشی هرجا که باشی بر اساس دین مبین اسلام نصف مرد هستی، حال دانش ابوعلی سینا و هوش انیشتین و سیاست چرچیل و آگاهی نظامی ناپلئون بناپارت را هم داشته باشی، باز زن هستی! و زمانی هم که خیلی پولدار باشی مثل انوشهء انصاری وقتی بتوانی به فضا بروی عکست در مجله ها چاپ میشود! چرا؟ چون امری غیر عادی تحقق یافته! اولین زن مسلمان به فضا سفر کرد! آنهم به مدد دو تا "پ" یعنی پول و پارتی و نه بخاطر صلاحیت علمی و دانش فضانوردی
خب! تا اینجا از خانواده گرفته تا امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، علمی، همه و همه دین حاکم است! این دین است که دارد زندگی ما را میسازد. این اسلام است که دارد زندگی میکند نه ما!
ما که خودمان اصلا" زندگی نکردیم! ما اسلام را زندگی کردیم و از آنجا که هیچوقت نتوانستیم و نمیتوانیم فکر و عقیدهء آزاد خود را داشته باشیم، همواره در حصار خانواده و جامعه زندانی و یا دچار حالت تسلیم یا گریز بوده ایم. دین اجباری، زندگی اجباری را بوجود آورده. تغییر دین مساویست با مرتد شمرده شدن و اعدام. خب! چه اشکالی داشت که دین در سنین عقل و فهم انتخاب میشد؟ چرا باید با زور تحمیل شود؟ آیا شما کسی را که به زور زن یا شوهرتان شود را دوست خواهید داشت؟ یا اینکه ترجیح میدهید با شناخت و آگاهی و عشق و عاطفه ازدواج یا دوستی کنید؟ آیا خدای بداخلاق اعدام کنندهء اسلام جدای از خدای مسیحیت است؟ چرا خدای مسیح بخاطر تغییر دین کسی را اعدام نمیکند؟ پس خداها فرق دارند گویا! خدای ادیان دیگر مهربانند اما خدای اسلام بجز بداخلاق بودن، دروغگو هم هست چون میگوید که ارحم الراحمین است اما این حقیقت ندارد!
چگونه دین امری شخصی بحساب می آید وقتی دین رسمی کشور در همان زمان شاه هم "اسلام" بود؟
حتی همین دوستان عزیز سلطنت طلب، آیا میتوانند آخوندهای درباری را منکر شوند؟ یا مجالس روضه و نوحه خوانی مسجد سپهسالار را؟
در زمان شاه، آخوندها تنها جماعتی بودند که آزادانه فعالیت داشتند و همه جا قابل احترام بودند.
منظورم خرده گیری به نوع حکومت پادشاهی نیست بلکه قصدم توجه به بافت فرهنگی و نفوذ مذهب اسلام در ریشه های ذهنی آحاد ملت است. حتی در حکومتهای قبل از آنهم اوضاع بهمین شکل بوده است. همواره دین نقش تعیین کنندهء خود را ایفا کرده و در راس اهمیت بوده است. بیش از 1400 سالست که دین رسمی کشور ما اسلام است و این بمعنای غیر رسمی شمردن عقاید بقیهء افراد جامعه است، چه سایر ادیان و چه آنها که هیچگونه باور دینی ندارند اما بسیار هم افراد آگاه و دلسوز و وطن پرست و انساندوستی بوده یا هستند.
چگونه دین امری شخصی قلمداد میشود وقتی ناخواسته و بدون اراده مسلمان شدیم و در مدرسه مجبور به خواندن دعا و فراگیری قران هستیم؟
چگونه دین امری شخصی است وقتیکه در ازدواج ، کار ، ادامهء تحصیل ، مسافرت رفتن و امور مالی و تجارت و همه چیز نقش عمده دارد؟
چگونه دین امری شخصی است زمانیکه حتی وقتی میمیریم و دلمان میخواهد جنازهء ما را مثلا" تبدیل به خاکستر کنند و بدست باد و دریا بسپارند ، اما میبینیم که میبرندمان غسالخانه و کفن میکنند و باز همان آخوند بر سر قبرمان دعا و قرآن میخواند؟ و بر سنگ قبرمان و در اطلاعیهء مرگمان هم مینویسند: انالله و اناالیه راجعون!؟
بعد هم که چالمان کردند باز راحتمان نمیگذارند! شب که شد در داخل قبر،آن دو تا فضول انکر و منکر (اسمشون یادم نیست حالا) بسراغمان می آیند و مسابقهء بیست سوالی راه می اندازند، بلکه صد سوالی. خیلی خنده دارست!
این چطور امر شخصیی است که با همه چیزمان کار دارد؟
یا مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت ، چگونه دم از دمکراسی میزنند و میگویند:دین از حکومت جداست ! درحالیکه در اساسنامه شان نوشته اند که خواهان جمهوری دمکراتیک اسلامی هستند؟ بعد مینویسند دین از سیاست جدا !؟؟ خب! این چطور جدا بودنی است که نام نظام سیاسی دلخواهشان، دینی و همان "اسلام" است؟
و آیا یک قانونگذار. یک نمایندهء مجلس. یک وزیر. یک قاضی دادگاه. حتی یک رفتگر وقتی مذهبی و معتقد به دین باشد همانگونه رفتار میکند که یک فرد غیر مذهبی و غیر دینی؟
شیوهء تفکرشان. تصمیماتشان. روشها و تمام اعمال و تدابیر و گفتارشان از مذهب و دین نشات میگیرد، بعد میگویند: دین از سیاست جداست!؟
این آقایان اپوزوسیون خارج نشین (داخلی ها که واویلا!) بهترست در عمل به این نتیجه برسند که دین از سیاست جداست! و نه فقط در شعار دادن!
زمانیکه خودشان در زندان دین گرفتارند چگونه میتوانند تامین کنندهء آزادی ملتی باشند که هنوز دختران جوانشان در حرم امام رضا برای یافتن شوهر خوب و پولدار نذر نموده و یا برای قبولی در دانشگاه به هیئت امام حسین کیک و نوشابه نیاز میکنند!
و باز متاسفانه باید اضافه کنم که ما زنان خودمان بیش از مردان، مذهبی بلکه خرافاتی هستیم. ماییم که نذر و نیاز و دعا میکنیم و به زیارت و هیئت های اشک و ناله میرویم و سفرهء حضرت رقیه و ابولفضل و مولودی پهن میکنیم و بسکه بصورت ناخودآگاه خود را ضعیفتر از مردان میدانیم، به دامن دین پناهنده میشویم تا ترسو بودن و ضعفمان را به گردن خدا و پیامبر بیندازیم.
من ندیده ام هیچ مردی برای اینکه فرزندش پسر شود سفرهء حضرت رقیه پهن کند؟ من ندیده ام هیچ مردی یک تکه پارچه یا سنجاق قفلی به ضریح امامزاده ها ببندد تا زن خوشگل گیرش بیاید! و من ندیده ام هیچ پسر جوانی برای اینکه بتواند از دختر زیبای محله یا دانشکده، شماره تلفن بگیرد پول داخل صندوق صدقات بیندازد! اما زنان و دختران بسیاری را دیده ام که بخاطر عدم اعتماد بنفس دائم آویزان این امام و آن حضرت میشوند.
بهرحال دین اصلا" هم امری شخصی نیست. اگر شخصی بود میتوانستیم حق انتخاب داشته باشیم. همانگونه که میتوانیم عطر یا لباس مورد علاقه ء خود را انتخاب کنیم. دین فرهنگ ملت و کشور ما را تحت سیطرهء جابرانه و زیر نفوذ ظالمانهء خود قرار داده و تا زمانیکه فرهنگ ما فرهنگ مذهبی باشد، همین آش است و همین کاسه! در واقع دین بجای فرهنگ نشسته است و شده سازندهء اخلاق و مرام و رفتارهای فردی و اجتماعی ما. وقتی که دین در ریزترین امور زندگی ما و در عمق روح و روان ما رخنه کرده و زمانیکه خودمان قربانیان دین هستیم، چگونه میتوانیم ادعا کنیم که دین امری شخصی است؟ و چرا با عبارات سکولارانه! مرتب خود یا دیگران را فریب میدهیم ؟ هرگاه بپذیریم که دین واقعا" مسئله ای شخصی نیست آنگاه بهتر میتوانیم با آن روبرو شویم و در تمام زمینه ها نقشهای منفی و مثبتش را بازشناسی نموده، تدابیر لازم را اتخاذ کنیم.
تندرست و پیروز باشید
با مهر و دوستی و احترام
ستاره.تهران